سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، سِپَر است . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :114
کل بازدید :343335
تعداد کل یاداشته ها : 423
103/9/9
12:34 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مسلم فروزان نیا[102]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

شناسنامه سریال

سربداران یکی از پرشورترین نهضت های بیگانه ستیز اسلامی و انقلابی تاریخ ایران

کارگردان : محمد علی نجفی

نویسنده و مشاور کارگردان : کیهان رهگذر

مدیر فیلمبرداری : محمد زرفام

موسیقی : فرهاد فخرالدینی

سال تولید : 1363

بازیگران : امین تارخ – سوسن تسلیمی – افسانه بایگان – علی نصیریان – محمد علی کشاورز – فتحعلی اویسی – رضا کرم رضائی – چنگیز وثوق – فیروز بهجت محمدی

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت اول

 شیخ خلیفه "شیخ خلیفه مازندرانی" در سبزوار مجلس درس داشت وشاگردان و مریدان زیادی داشت. مردم را به مساوات و برابری فرا می خواند و آنها را از پرداخت خراج به مغولان منع می کرد. سبزوار در آن زمان شهری بود که از هیچ ایلخان مغولی فرمان نمی برد و مردم خود عهده دار شهر بودند. مغولان می ترسیدند که شیخ خلیفه علیه آنها حکم جهاد صادر کند. سلطان ابوسعید ، خاقان خراسان فرستادگانی را به باشتین فرستاد تا نامه ای را به طوغای ایلخان گرگان برسانند. در نامه چنین نوشته شده بود :

شنیده ایم قصد ریختن خون شیخ خلیفه را دارید و برای مرگش از شیوخ به زور تیغ فتوی گرفته اید. ما نیک می دانیم که ریختن خون شیخ خلیفه گران است ، پس او را دربند کرده ، نزد ما به کرمان بفرستید.

طوغای در پاسخ نامه نوشت : ما خون شیخ خلیفه را نخواهیم ریخت.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت دوم

 شیخ خلیفه را در مسجد جامع سبزوار بردار کردند. شیخ خلیفه قبل از مرگش به موذن مسجد جامع پیام داد تا مردم پس از مرگش به شیخ حسن جوری که در باشتین به سر می برد اقتدا کنند.

در باشتین شیخ خلیفه را ملحد خواندند و گفتند که مجنون شده و خود خویش را بر دار کرده است. موذن مسجد جامع سبزوار را نیز پس از آنکه پیام شیخ خلیفه را به گوش مردم باشتین رسانید کشتند. حال در باشتین مغولان خانه به خانه به دنبال شیخ حسن جوری می گردند.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت سوم

 پس از اینکه محمد هندو وزیر سلطان ابوسعید از بردار شدن شیخ خلیفه باخبر شد ، برای طوغای پیام فرستاد که یا سر قاتل شیخ خلیفه را همراه پیک گسیل کن و یا اگر من خود به باشتین بیایم جز برای آوردن سر تو نخواهم آمد. در باشتین پانزده  نفر از کسانی که به قصد حمایت و حفاظت از شیخ حسن جوری خود را شیخ حسن نامیده بودند همگی بر دار شدند. شیخ حسن هم از باشتین خارج شد.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت چهارم

طوغای به قصد تفریح و شکار از باشتین خارج شده است. در این هنگام پیک سلطان ابوسعید به باشتین آمده و سر قاتل شیخ خلیفه را می خواهد. خان باشتین از نبود طوغای سوء استفاده کرده و بر تخت او تکیه زده است.

قاضی شارح ، قاضی مخصوص طوغای و مسئول حساب و کتاب او بر خان باشتین تمکین نکرد و خان باشتین تصمیم گرفت قاضی شارح را به عنوان قاتل شیخ خلیفه معرفی کند. قاضی شارح پیکی را به سمت طوغای گسیل کرد تا او را از این وقایع آگاه سازد.

در میدان باشتین جلسه محاکمه قاضی شارح و گردن زدن اوبرپا بود که یکباره سربازان طوغای به باشتین و جلسه محاکمه حمله ور شدند. حال ورق برگشته و قاضی شارح قصد دارد پیک سلطان ابو سعید و خان باشتین را محاکمه کند.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت پنجم

خان باشتین به شفاعت اعیان باشتین بخشوده شد اما پیک سلطان ابوسعید از باشتین اخراج شد. از سویی شیخ حسن جوری راهی نیشابور است و از سویی دیگر ایلچیان طوغای در باشتین جار زدند که شیخ حسن در بیابان مرده است و جسد او طعمه لاشخوران شده است. مردم باشتین این امر را باور نکردند و زنی از زنان باشتین (سوسن تسلیمی) که از مریدان شیخ حسن جوری است در جستجوی شیخ شبانه از باشتین گریخت چرا که او در مقابل مغولان ایستاد و مورد تهدید آنها قرار گرفت.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت ششم

پیش قراولان سپاه محمد هندو در راه سبزوار و باشتین به مردم اطلاع می دهند که محمد هندو وزیر ایرانی سلطان ابوسعید که چندی است از دنیا رفته عازم باشتین است تا با طوغای که نافرمانی کرده پیکار نماید.

هر آنکس می خواهد به سپاه ایشان بپیوندد . از طرفی دیگر مردم نیشابور در مدخل ورودی شهر روزهاست که در انتظار رسیدن شیخ حسن جوری به سر می برند. خان باشتین خود را سراسیمه به روستای اباحمزه رسانید تا به قاضی شارح  پیغام دهد که محمد هندو در راه باشتین است و طوغای دستور داده که قاضی شارح به باشتین برگردد چرا که طوغای مرد جنگ است و مرد اندیشه نیست. قاضی هم برای طوغای پیغام داد که گاهی لازم است مرد جنگ مرد فرار هم باشد و گفت که از ترس جانش به باشتین برنخواهد گشت.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت هفتم

 از سویی محمد هندو و از سوی دیگر ارغون شاه مغول در راه رسیدن به نیشابورند. جنگ این دو بر سر مسند خراسان است. طوغای از باشتین گریخته و پیک سلطان ابوسعید که روزی از باشتین رانده شد بر مسند باشتین نشسته و خان باشتین را گردن زد. از سوی دیگر شیخ حسن جوری به نیشابور رسید اما خود را معرفی نکرد تا اوضاع را دریابد.خواجه نیشابور که از دوستان محمد هندوست در حال ترغیب مردم جهت بیعت با محمد هندو می باشد و ادعا می کند که اگر شیخ حسن نیز بیاید با محمد هندو بیعت خواهدکرد. شیخ حسن که در حال شنیدن این سخنان است تاب نیاورده و به عنوان یک درویش ساده سخن می گوید که شیخ حسن با هیچ شاه و شاهزاده ای بیعت نخواهدکرد و خطاب به مردم می گوید شما بیش از اندازه شیخ حسن را بزرگ کرده اید. او هم بنده ایست از بندگان خدا و چه بسا هر یک از شما در درگاه خداوند از شیخ حسن عزیز تر باشید. مردم ازشنیدن این سخنان خشمگین شده و به درویش که همان شیخ حسن جوری است حمله ور شده و او را کتک می زنند.از طرفی هم قاضی شارح خود را به نیشابور رسانیده و خود را در دل خواجه نیشابور جا می کند.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت هشتم

 شیخ حسن جوری به طور مخفیانه در مسجد جامع نیشابور سکنی گزیده تا شرایط را بررسی کند . یکی از مریدان وی او را می شناسد و شیخ به کمک او مریدان خود را در نیشابور سازماندهی می کند. قاضی شارح در نیشابور خبر مرگ شیخ حسن را اعلام می نماید و از مردم می خواهد که برای شیخ خدا بیامرز بگویند.

شیخ هم در اعلامیه ای خبر مرگ خود را تکذیب و اعلام می دارد کا صبح روز جمعه در مسجد جامع نیشابور با مردم سخن خواهد گفت.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت نهم

 ارغون شاه مغول به نزدیکی نیشابور رسیده است، قاضی شارح که مردی است سالوس ، چرب زبان و هرهری مذهب ، آماده است تا کمر خدمت بر آنکس که صاحب قدرت است ببندد. خود را به نزد ارغون شاه رسانده و به او می گوید که حامل خبری است و خبر این است که محمد هندو قرار است از روبرو و از پشت سر به سپاه او حمله کند. از سوی دیگر قاضی شارح در نیشابور خود را دوست و موافق خواجه نیشابور و محمد هندو نشان می دهد. خلاصه در نیشابور بلوایی است و همه منتظرند تا شیخ حسن در مسجد جامع با آنها سخن گفته و تکلیف مسلمانان را مشخص سازد.

 

 سریال سربداران – خلاصه قسمت دهم

 در مسجد ابتدا خواجه نیشابور سخن گفت و بار دیگر از مردم خواست تا با محمد هندو بیعت کنند. هنگام صحبت کردن شیخ حسن به ترفند قاضی شارح در مسجد هیاهو به راه انداختند و نگذاشتند شیخ سخن بگوید

و تنها شیخ در جمله ای کوتاه خطاب به آنها فریاد زد ای کوفیان. امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرد. مگر نه آنکه هر دو عرب بودند.

خان باشتین به روستای اباحمزه رفت و از مردم طلب شراب و شاهد و زن کرد. پسران اباحمزه این امر را تاب نیاورده و او را کشتند . سایر اها لی روستا نیز در یاری آنها بقیه مغولها را کشتند. حال مانده بودند که در ازای این امر چه بلایی از سوی مغولان بر سرشان خواهد آمد. آنها خود را سربدار نامیدند. کفن پوشان ، حیدر گویان و سلاح به دست به سمت باشتین رفتند و آنجا را تسخیر کردند. باشتین را ازمغولان پاکسازی کردند وزندانیان را نیز آزاد کردند. در این میان تعدادی آز آنها نیز به شهادت رسیدند.

 

 سریال سربداران – خلاصه قسمت یازدهم

 ارغون شاه مغول  در نیشابور مستقر شد . قاضی شارح قاضی القضاه او شد و در دم ، خواجه نیشابور را به جرم حمایت از محمد هندو بر دار کردند. شیخ حسن جوری و یارانش از شهر خارج ودر کوه سکنی گزیدند.

در نیشابور قاضی شارح شایعه کرد که شیخ حسن جوری با ارغون شاه بیعت کرده است و در دربار شاه به سر می برد و اکنون در بستر بیماری است. یاران شیخ حسن این امر را به گوش وی رساندند و گفتند که به اسم شیخ حسن ، مغولان در شهر فساد می کنند و به چه دلیلی شیخ حاضر نشد با محمد هندو وزیر ایرانی بیعت کند. شیخ در پاسخ گفت هم اکنون شیخ حسن را تباه کردند و اگر وزیر ایرانی می آمد خدا را تباه می کردند.

 

سریال سربداران – خلاصه قسمت دوازدهم (قسمت آخر)

 قاضی شارح از ارغون شاه خواست تا در نیشابور در جمع مردم ظاهر شده و با آنها ملایمت نماید.

هدف او از این امر دستگیری شیخ حسن جوری بود.هنگامی که شاه در بین مردم ظاهر شد ، به یکباره شیخ حسن در میان مردم آمد و بانگ زد ای مردم من در میان شمایم و در هیچ دربار و بستر بیماری نیستم. مغولان شیخ را دستگیر کرده و به در بار بردند.

ارغون شاه مغول  ابتداحکم به گردن زدن شیخ پیش چشم مردم داد. اما این امر را صلاح ندانسته و شیخ حسن را به جایی که بر همگان نامعلوم بود تبعید کرد.

زان پیش که سر بریدش از تن           آبی بدهیدش از دل من

 آبی که ز چشم عشق جوشید       آهوی دل منش بنوشید

  نوشید صدای عشق را جان           پرواز گرفت سوی جانان

  جانان من آفتاب فرداست               عشقم نفس صدای دریاست

  من آب ز چشم باغ نوشم              تن را به شب آفتاب پوشم